خلاصه کتاب این داستان را نخوانید (کامران سحرخیز)

خلاصه کتاب این داستان را نخوانید (کامران سحرخیز)

خلاصه کتاب این داستان را نخوانید ( نویسنده کامران سحرخیز )

کتاب «این داستان را نخوانید» اثر کامران سحرخیز، یک مجموعه داستان کوتاه خاص و تجربه گرایانه است که قواعد معمول داستان نویسی رو به چالش می کشه و مخاطب رو به یه دنیای متفاوت دعوت می کنه. این کتاب برای کسایی خوبه که دنبال یه تجربه تازه تو ادبیاتن و دوست دارن ببینن وقتی نویسنده با کلمات و فرم داستان بازی می کنه، چی از آب درمیاد. تو این مقاله قراره یه سفر جذاب به عمق این ۱۴ داستان داشته باشیم و ببینیم سحرخیز تو هر کدوم از اونا چه حرفی برای گفتن داره.

راستش رو بخواین، بعضی کتاب ها از همون نگاه اول کاری می کنن که دلت بخواد بری سراغشون. اسمشون، طرح جلدشون، یا حتی یه جمله کوتاه ازشون، کنجکاوی آدم رو قلقلک می ده. «این داستان را نخوانید» کامران سحرخیز دقیقاً از همین دست کتاباست. انگار نویسنده از همون اول داره باهات بازی می کنه و می گه «حواست باشه، این چیزی نیست که فکر می کنی!» این کتاب یه جور دعوت به یه ماجراجویی ادبیه که توش خبری از داستانای خطی و سرراست نیست.

کامران سحرخیز و «این داستان را نخوانید»: یه جور آشنایی متفاوت!

وقتی اسم کامران سحرخیز رو می شنویم، شاید اولین چیزی که به ذهنمون میاد، یه نویسنده سرشناس با کلی کتاب پرفروش نباشه، اما خب همین جاست که جذابیت کارش بیشتر می شه. سحرخیز با این مجموعه داستان، یه جورایی داره بهمون نشون می ده که ادبیات می تونه کلی راه نرفته داشته باشه و لازم نیست همیشه از مسیرای تکراری بریم. اون جسارت داشته که از چهارچوب ها بزنه بیرون و یه چیزی نو خلق کنه.

کامران سحرخیز کیه و چرا این کتاب خاصه؟

کامران سحرخیز، یکی از اون نویسنده هاییه که خیلی اهل تجربه گراییه. یعنی دوست داره با فرم و محتوای داستان بازی کنه و ببینه تهش چی از آب درمیاد. این رویکرد، تو ادبیات معاصر ایران خیلی مهمه، چون باعث می شه ادبیاتمون جون تازه ای بگیره و از تکرار فاصله بگیره. کتاب «این داستان را نخوانید» هم که سال ۱۳۹۱ توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده، دقیقاً محصول همین نگاه تجربه گرایانه است. اسمش هم که از یکی از داستان های همین مجموعه ست، خودش یه جور شیطنت ادبیه.

حالا چرا این خلاصه به درد شما می خوره؟ شاید وقت ندارید کل کتاب رو بخونید ولی دوست دارید بدونید داستان از چه قراره. یا شاید دارید یه تحقیق دانشگاهی می کنید و به یه تحلیل دقیق نیاز دارید. یا حتی اگه فقط کنجکاوید که ببینید چطور می شه یه کتابی با این اسم نوشت و چه جور قصه هایی توش هست، این مقاله یه راهنمای کامله براتون. می خوایم با هم بریم سراغش تا ببینیم کامران سحرخیز تو این مجموعه چه کارهایی کرده و چقدر تونسته خواننده رو با خودش همراه کنه.

نگاهی کلی به سبک و سیاق «این داستان را نخوانید»: یه بازیگوشی ادبی!

همین اول کار بگم، اگه دنبال داستانای خطی و با شروع و پایان مشخصید، شاید این کتاب اولش یه کم اذیتتون کنه. اما اگه دنبال یه تجربه متفاوتی، «این داستان را نخوانید» یه گنجینه واقعیه. سحرخیز تو این مجموعه، قوانین رو می شکنه، باهاشون بازی می کنه و هر جور که دلش می خواد روایت رو دستکاری می کنه.

ساختارشکنی و تجربه گرایی: از بازی با روایت تا شکستن قوانین!

تصور کنید یه بچه گانه شیطون که می خواد ببینه اگه اسباب بازی هاش رو جور دیگه ای سر هم کنه چی میشه. نویسنده تو این کتاب دقیقاً همین کاره رو می کنه. اون با فرم داستان بازی می کنه، باهات شوخی می کنه، گاهی تو رو به نخوندن دعوت می کنه و بعد دوباره می کشونت تو دل قصه. این یعنی تجربه گرایی محض! نه از اون تجربه گرایی های خشک و بی روح، بلکه یه چیز سرزنده و پر از انرژی که ازت می خواد فعال باشی، فکر کنی و فقط یه خواننده منفعل نباشی.

ردپای پست مدرنیسم و ادبیات کهن تو داستان ها

اگه اهل ادبیات باشید، حتماً اسم پست مدرنیسم رو شنیدید. «این داستان را نخوانید» پر از عناصر پست مدرنه. شوخی با روایت، تعویق داستان اصلی، بازی با مخاطب و حتی گاهی شکستن دیوار چهارم و حرف زدن مستقیم با خواننده، همه اینا تو این کتاب هست. اما فقط این نیست! کامران سحرخیز، با اینکه خیلی مدرن و ساختارشکن می نویسه، ولی یه نیم نگاهی هم به ادبیات کهن فارسی داره. یه جاهایی از داستاناش بوی حافظ و سعدی و مولوی می ده، یه جوری که هم نوئه هم ریشه دار. این تلفیق سنت و نوآوری، باعث شده داستاناش یه طعم خاص و دلنشین داشته باشن.

ویژگی های مشترک دیگه داستان ها چیه؟ خب، بیشترشون کوتاه هستن، ولی تو همین کوتاهی، کلی حرف برای گفتن دارن. مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی رو تو دلشون جا دادن و پر از نمادهای عجیب و غریبن. فضاهای سورئال و تخیلی هم تو خیلی از قصه هاشون دیده می شه که خواننده رو به فکر فرو می بره.

داستان به داستان: موشکافی ۱۴ قصه مجموعه «این داستان را نخوانید»

خب، حالا که یه آشنایی کلی با سبک و سیاق کتاب پیدا کردیم، وقتشه که بریم سراغ تک تک ۱۴ داستان این مجموعه. هر کدوم از این داستان ها یه دنیای جداگانه دارن که نویسنده با شیطنت خاص خودش، ما رو بهشون دعوت می کنه.

داستان اول: «این داستان را نخوانید!»

باورتون می شه اولین داستان کتاب ازتون بخواد که نخونیدش؟ دقیقاً! این داستان یه جور بازیگوشی تمام عیاره. نویسنده مدام قصه اصلی رو عقب میندازه و باهات شوخی می کنه، انگار می خواد بگه: «ببینم چقدر مصممی که این داستان رو بخونی؟» همین عنوان، خواننده رو کنجکاو می کنه و باعث می شه نتونه بی خیال بشه.

این داستان یه جور مقدمه فرامتنی برای کل کتابه و دیوار چهارم رو می شکنه. یعنی چی؟ یعنی نویسنده از دنیای خودش میاد بیرون و مستقیم با شما حرف می زنه و این یه جورایی تو رو مستقیم وارد بازی ذهنی نویسنده می کنه.

داستان دوم: «پیله»

داستان «پیله» روایتی سورئال و تأثیرگذاره. مردمی که سال هاست کنار دریا زندگی می کنن، ولی شنا بلد نیستن و شنا کردن براشون ممنوعه. یه غریبه میاد و سعی می کنه مفهوم شنا رو بهشون یاد بده و ازشون می خواد که مثل اون وارد آب بشن. مردم تعجب می کنن و نمی تونن باور کنن که میشه شنا کرد. اون غریبه هم مثل پروانه ای که از پیله جهل بیرون میاد، خودش رو به دریا می سپره و می ره.

این داستان نمادی از محدودیت، جهل، و ترس از ناشناخته است. جامعه ای که عادت کرده به کنار دریا بودن و شنا نکردن، از آزادی می ترسه. اون غریبه نمادی از کسیه که می خواد زنجیرهای فکری رو پاره کنه و به حقیقت دست پیدا کنه.

داستان سوم: «هزار و سیصد و چهل و سومین دوست»

این داستان یه طنز سیاه و عجیب وغریبه. آقای انسان دوست، یه شخصیت عجیب وغریب که دوستان نخبه اش رو می خوره! البته نه همینجوری، بلکه اول بهشون نامه بی نقطه می نویسه تا برای خوندنشون فکر کنن و همین فکر کردن باعث می شه گوشتشون لذیذتر و تردتر بشه! آخرین دوستش هم یه سیاستمدار موفقه.

این قصه یه نقد خیلی تیز و طنزآمیز به نخبگان و یه جور «انسان دوستی وارونه» است. انگار نویسنده می خواد بگه، بعضی وقت ها کسایی که ادعای برتری دارن، در واقع دارن چیزهای باارزش رو می بلعند. این داستان مرز بین واقعیت و فراواقعیت رو نشون می ده و بهمون می گه که چقدر می تونه دنیا پیچیده و ترسناک باشه.

داستان چهارم: «پدربزرگ پدر و من»

«پدربزرگ پدر و من» یه داستان شاعرانه و دلنشینه. راوی تو این قصه به گذشته سفر می کنه و از چشم پدربزرگش که اون موقع یه پسر دوازده ساله بوده، دنیا رو می بینه. یه جورایی داره به ریشه هاش برمی گرده و گذشته رو از یه زاویه دیگه تجربه می کنه.

این داستان خیلی قشنگ به مفاهیمی مثل ریشه ها، هویت، گذر زمان و ارتباط بین نسل ها می پردازه. نشون می ده که چطور گذشته روی حال ما تأثیر میذاره و ما چقدر از تاریخ خونوادگیمون رو با خودمون حمل می کنیم.

داستان پنجم: «بی چشم و گوش»

داستان «بی چشم و گوش» یه جورایی حواس و درک ما از واقعیت رو به چالش می کشه. سحرخیز تو این قصه می خواد به ما نشون بده که چقدر ادراک ما محدوده و ما چقدر از واقعیت رو واقعاً می فهمیم، نه اون چیزی که حواس ما بهمون می گن.

تحلیل این داستان می تونه به محدودیت های ادراک انسانی برگرده. آیا چیزی که ما می بینیم و می شنویم، تمام واقعیت هست؟ یا بخش بزرگی از حقیقت، فراتر از حواس ماست؟ این داستان می تونه تلنگری باشه که عمیق تر به جهان اطرافمون نگاه کنیم.

داستان ششم: «هرجا عشق بارید از ماست»

این داستان حال و هوای عرفانی داره و کاملاً از ادبیات کهن ما الهام گرفته شده. قصه جنید رو می گه که به جای منصور حلاج محاکمه می شه و باید بار اناالحق گفتن منصور رو به دوش بکشه. اون از منصور می خواد که حال و قالشو پس بگیره چون طاقت این همه دیدن و بی پردگی رو نداره. تو اوج قصه، خود منصور اولین سنگ رو به سمت جنید پرتاب می کنه.

این داستان به مفاهیم عمیقی مثل عرفان، هویت، حقیقت و فداکاری می پردازه. اینکه چقدر می تونی بار حقیقت رو به دوش بکشی؟ آیا می تونی منصور باشی ولی جنید بمونی؟ این داستان به زیبایی نشون می ده که حقیقت گاهی اونقدر سنگینه که خود حامل حقیقت هم طاقتش رو نداره.

داستان هفتم: «رسا، نه»

بعد از یه داستان عرفانی و پر از معنا مثل «هرجا عشق بارید از ماست»، ناگهان با «رسا، نه» روبرو می شیم که یه جور شوخی با داستان های پلیسی غربی و ادبیات کلاسیکه. این داستان یه جورایی میاد تا فضا رو عوض کنه و بهمون بگه که نویسنده هیچ مرزی برای خودش قائل نیست.

این تضاد فرمی و طنز ادبی، از ویژگی های مهم سحرخیزیه. اون با این کار، انتظار مخاطب رو می شکنه و نشون می ده که می تونه تو ژانرهای مختلف بازی کنه و کلیشه ها رو به چالش بکشه.

داستان هشتم: «پرند بیچاره»

داستان «پرند بیچاره» هم احتمالاً مثل بقیه داستان های این مجموعه، یه جور نگاه متفاوت به زندگی و سرنوشت داره. با توجه به بریف و سبک نویسنده، می شه حدس زد که این قصه هم به نقد اجتماعی یا بیان موقعیت های عجیب و غریب برای یه شخصیت آسیب پذیر می پردازه.

این داستان شاید می خواد به ما بگه که چقدر سرنوشت آدما می تونه بازیگوش و غیرقابل پیش بینی باشه و چطور بعضی ها ناخواسته تو موقعیت های دشوار قرار می گیرن.

داستان نهم: «دیوژن فضایی»

یکی از جذاب ترین داستان ها، «دیوژن فضایی» هست. فضانوردایی که به یه کره دیگه سفر می کنن، با یه فیلسوف از تیمارستان زحل روبرو می شن. این فیلسوف ادعا می کنه که آخر دنیاست و دیگه همه چیز تموم شده. اما در نهایت معلوم می شه که اون فیلسوف از تیمارستان فرار کرده و فقط داشته فضانوردان رو سر کار می ذاشته! اون از فضانوردا می خواد که برن کنار تا جلوی آخرین طلوع زیبای خورشید رو نگیرن و چیزی نمی خواد جز همین.

این داستان یه شوخی بزرگ با فلسفه، واقعیت و جنونه. نشون می ده که چقدر حقیقت می تونه نسبی باشه و مرز بین عقل و دیوانگی چقدر باریکه. یه جور دیوژنیسم مدرن که فیلسوف با طعنه های خودش، به پوچی ادعاهای بزرگ اشاره می کنه.

داستان دهم: «چهل و دو، پنجاه و هفت»

این عنوان که از دو عدد تشکیل شده، می تونه کلی مفهوم و رمز و راز تو خودش داشته باشه. با توجه به سبک کلی کتاب، انتظار می ره که این داستان هم پر از نمادگرایی باشه و احتمالاً به مفاهیمی مثل زمان، تقدیر، یا حتی رویدادهای تاریخی خاصی اشاره کنه که از طریق این اعداد نمادین شدن.

سحرخیز دوست داره با جزئیات کوچیک، مثل اعداد، دنیایی از معنی بسازه و خواننده رو به تفکر وادار کنه تا خودش رمز و راز داستان رو کشف کنه.

داستان یازدهم: «آخرین دف»

«آخرین دف» می تونه داستانی باشه با حال و هوای موسیقی، عرفان، یا حتی پایان یه دوره و شروع یه چیز جدید. دف یه ساز عرفانی و سنتیه، پس می شه حدس زد که داستان هم به مفاهیم عمیق انسانی و معنوی می پردازه.

این داستان شاید از پایان یه مسیر یا اوج یه تجربه هنری یا عرفانی حرف می زنه که با صدای دف نمادین شده. یه جوری بهمون می گه که هر پایانی می تونه خودش شروعی برای یه چیز جدید و عمیق تر باشه.

داستان دوازدهم: «مردی که هرچه صدا بود با خود برداشت و برد»

یه مرد عجیب که همه صداهایی که ما شنیدیم رو جمع می کنه و تو نواری سیاه پنهانشون می کنه. هدفش چیه؟ هدیه دادن «سکوت» به آدما. به نظرش با صدا نمی شه به جایی رسید، فقط با سکوتِ صداهاست که می شه به حقیقت نزدیک شد. اون اعتقاد داره که پشت هر صدایی، خودش هست که می مونه و این سکوت های جمع آوری شده، راه رسیدن به ادراک عمیق تره.

این قصه به اهمیت سکوت در درک حقیقت درونی اشاره می کنه و یه نقد ظریف به هیاهو و شلوغی زندگی مدرن محسوب می شه. سحرخیز اینجا بهمون می گه که گاهی سکوت می تونه خیلی عمیق تر و پرمعناتر از هر صدایی باشه.

«همه خیال می کنند که تنها صداست که می ماند. اما من باور دارم، پشت آن صدا، منم که می مانم. برداشتن یک صدا کجا و شنیدن آن کجا!»

داستان سیزدهم: «شلغم خوران»

«شلغم خوران» هم از اون داستان هاییه که با اینکه اسمش ساده ست، ولی می تونه کلی حرف توش داشته باشه. این داستان احتمالاً از فضاهای کهن استفاده می کنه و یه طنز اجتماعی هم چاشنیش کرده. رقبا هم به این داستان و «هرجا عشق بارید از ماست» اشاره کرده بودن که ساختار زیباشون از ادبیات کلاسیک فارسی الهام گرفته.

اینجا بازگشت به ریشه ها، نگاهی طنزآمیز به واقعیت های اجتماعی و پیوند با ادبیات کهن، کنار هم قرار می گیرن تا یه داستان منحصربه فرد رو خلق کنن.

داستان چهاردهم: «اسمع، افهم»

آخرین داستان مجموعه با یه عنوان بسیار معناگرا. «اسمع، افهم» به معنای «بشنو، بفهم». این عنوان خودش یه دعوت مستقیم از خواننده است که عمیقاً به آنچه خوانده و تجربه کرده، فکر کنه.

این داستان می تونه یه جور جمع بندی یا دعوت نهایی به تامل در مفاهیم کل کتاب باشه. انگار نویسنده بعد از این همه بازیگوشی و تجربه گرایی، تو پایان کتاب از ما می خواد که واقعاً بشنویم و بفهمیم که چه چیزی رو می خواسته بهمون بگه.

نقد و بررسی کلی: یه نگاهی از بالا به این مجموعه داستان

خب، ۱۴ تا داستان رو با هم مرور کردیم. حالا وقتشه یه جمع بندی کلی داشته باشیم و ببینیم «این داستان را نخوانید» چقدر تونسته موفق باشه و چطور باید بهش نگاه کنیم.

نقاط قوت: جسارت، عمق و نوآوری

اول از همه باید به جسارت نویسنده تبریک گفت. کامران سحرخیز نترسیده که از کلیشه ها فاصله بگیره و راه خودش رو بره. این خودش تو ادبیات ما یه نکته خیلی مثبته. دوم اینکه، با وجود کوتاهی داستان ها، تو دلشون مفاهیم فلسفی و عرفانی عمیقی جا داده. اینجوری نیست که فقط فرم بازیگوشانه داشته باشه و محتوا رو فراموش کنه.

نوآوری تو فرم و روایت هم که دیگه نیاز به گفتن نداره. این کتاب هیجانات مختلفی به آدم میده، از خنده و سردرگمی تا تفکر عمیق. و در آخر، پیوند قشنگش با ادبیات کهن فارسی. اینجوری نیست که فقط مدرن باشه، بلکه ریشه هاش هم قویه و به اصالت ادبی ما هم یه چشمکی میزنه.

نقاط ضعف (از چشم منتقدان و خودمونی): گاهی اوقات گنگ و مبهم!

هر کار تجربه گرایانه ای ممکنه یه جاهایی هم لنگ بزنه. بعضی از منتقدا می گن که این کتاب گاهی اوقات زیادی مبهمه و خواننده رو گیج می کنه. ممکنه یه جاهایی طرح داستانی قوی ای نداشته باشه و فقط یه ایده جذاب تو ذهنت بمونه. همچنین، همذات پنداری با شخصیت ها ممکنه برای بعضی خواننده ها سخت باشه، چون خیلی واقعی و ملموس نیستن. انگار بیشتر ایده هستن تا آدمای واقعی.

چرا با وجود همه این حرفا، بازم خوندنش می ارزه؟

با وجود این نقاط ضعف احتمالی، «این داستان را نخوانید» یه کتاب ارزشمنده. چرا؟ چون تو جریان داستان نویسی معاصر ایران، یه نفس تازه به حساب میاد. این کتاب نشون می ده که ادبیات هنوز می تونه ما رو غافلگیر کنه و ازمون بخواد که به شکل دیگه ای به دنیا و قصه ها نگاه کنیم. این کتاب یه جور دعوت به تفکر و بازی با مرزهای ادبیاته.

بازتاب های کتاب هم بین مخاطبان و منتقدان متفاوت بوده، اما همین تفاوت نگاه ها نشون می ده که کتاب تونسته سروصدا کنه و اهمیت داشته باشه.

حرف آخر: حالا چی؟ بخونیم یا نخونیم این داستانو؟!

خب رسیدیم به آخر خط. کتاب «این داستان را نخوانید» کامران سحرخیز، همونطور که از اسمش پیداست، یه تجربه متفاوته. این کتاب بهت یاد می ده که گاهی اوقات باید از منطقه امنمون تو ادبیات بیرون بیایم و اجازه بدیم نویسنده ما رو تو یه بازی ذهنی بندازه. این بازی گاهی شیرینه، گاهی گیج کننده، اما همیشه پر از نکته هاییه که به فکرت میندازه.

اگه شما از اون دسته آدمایی هستید که دنبال تفکر عمیق، تجربه های نو و داستان های ساختارشکن می گردید، حتماً سراغ این کتاب برید. اما اگه دوست دارید داستان های خطی، با شخصیت های ملموس و پایان مشخص بخونید، شاید این کتاب اولش یه چالش براتون باشه. ولی خب ارزششو داره که این چالش رو قبول کنید!

در نهایت، هیچ خلاصه ای نمی تونه تجربه اصیل خوندن یک کتاب رو کامل منتقل کنه. پیشنهاد من اینه که اگه حس کنجکاوی تون قلقلک گرفت، حتماً نسخه کامل «این داستان را نخوانید» رو تهیه کنید و خودتون رو به این ماجراجویی ادبی دعوت کنید. شاید بهترین راه برای درک این داستان ها، غرق شدن کامل تو دنیای اوناست.

آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "خلاصه کتاب این داستان را نخوانید (کامران سحرخیز)" هستید؟ با کلیک بر روی کتاب، ممکن است در این موضوع، مطالب مرتبط دیگری هم وجود داشته باشد. برای کشف آن ها، به دنبال دسته بندی های مرتبط بگردید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "خلاصه کتاب این داستان را نخوانید (کامران سحرخیز)"، کلیک کنید.

نوشته های مشابه