خلاصه کتاب ماجرای سبزک جان و فیروز خان | فاطمه سادات حسینی

خلاصه کتاب ماجرای سبزک جان و فیروز خان | فاطمه سادات حسینی

خلاصه کتاب ماجرای سبزک جان و فیروز خان ( نویسنده فاطمه سادات حسینی )

کتاب ماجرای سبزک جان و فیروز خان اثر فاطمه سادات حسینی، قصه دوستی یک پسر به اسم فیروز و طوطی مهربونش، سبزک جانه که با اومدن گوشی هوشمند، رابطه شون حسابی تغییر می کنه و درس هایی مهم از سواد رسانه ای و ارتباطات واقعی رو به بچه ها یاد می ده.

تاحالا فکر کردین این گوشی های موبایل و دنیای مجازی که این روزا حسابی زندگی مون رو احاطه کردن، چه بلایی سر رابطه های ناب و قشنگ ما میارن؟ مخصوصاً وقتی پای بچه ها در میون باشه! این دغدغه خیلی وقته ذهن خیلی از پدر و مادرها و معلم ها رو درگیر کرده. چطوری به بچه هامون یاد بدیم توی این دنیای دیجیتال، گم نشن و یادشون نره که دوستی های واقعی، بازی توی کوچه، و گفت وگو با خانواده، چقدر می تونه شیرین تر و ارزشمندتر باشه؟

اینجاست که کتاب هایی مثل «ماجرای سبزک جان و فیروز خان» به کمکمون میان. این کتاب قشنگ و دوست داشتنی، به قلم فاطمه سادات حسینی، یه راه خیلی لطیف و مؤثر برای یاد دادن سواد رسانه ای به بچه هاست. اونم نه با حرف های خشک و نصیحت های مستقیم، بلکه با یه داستان شیرین و پر از احساس که همه مون می تونیم باهاش ارتباط برقرار کنیم. با هم بریم ببینیم توی این کتاب چی می گذره، فیروز و سبزک چه ماجراهایی دارن و چه درس هایی رو به ما یاد میدن.

ماجرای سبزک جان و فیروز خان: یک نگاه اجمالی

قصه ما قصه یه پسر بچه دوست داشتنی به اسم فیروزه که از همون بچگی هاش یه دوست و همدم جدانشدنی داره: یه طوطی سبز و زرنگ به اسم سبزک جان. این دو تا از صبح تا شب با هم بودن، بازی می کردن، می خندیدن و لحظه های خوش زیادی رو کنار هم تجربه می کردن. اما زندگی همیشه یه جور نمی مونه که! یه روزی، یه مهمون جدید و پر سر و صدا وارد زندگی فیروز می شه؛ یه گوشی هوشمند پر از رنگ و نور و بازی و آدم های جورواجور.

کم کم این گوشی هوشمند جای سبزک جان رو توی دل فیروز می گیره. فیروز غرق دنیای مجازی می شه و سبزک جان و بازی ها و خنده های قدیمیشون فراموش می شن. اینجاست که ما، از چشم سبزک جان، تنهایی و دلتنگی رو لمس می کنیم. کتاب با همین داستان ساده اما پرمعنا، بهمون نشون می ده چطور غرق شدن توی دنیای مجازی می تونه باعث بشه از اطرافیانمون غافل بشیم و از لذت های واقعی زندگی دور بمونیم.

فاطمه سادات حسینی، قصه گوی مهربان دنیای ما

فاطمه سادات حسینی، نویسنده ای که قلمش حسابی به دل می شینه، یه جور خاصی می دونه چطور وارد دنیای شیرین و گاهی پرچالش بچه ها بشه. ایشون با دغدغه ای که نسبت به مسائل روز و تأثیر تکنولوژی روی زندگی کودکان دارن، دست به قلم شدن و «ماجرای سبزک جان و فیروز خان» رو نوشتن. کار ایشون فقط قصه گویی نیست؛ ایشون با هنرمندی خاص خودشون، مفاهیم مهمی مثل سواد رسانه ای، دوستی های واقعی و مسئولیت پذیری رو توی قالب یه داستان ساده و جذاب جا می دن. هدفشون اینه که بچه ها در کنار لذت بردن از قصه، خودشون به جواب سوال هاشون برسن و راه درست رو انتخاب کنن. قلم ایشون یه جور صمیمیت خاصی داره که مخاطب رو با خودش همراه می کنه و باعث می شه ماجراهای فیروز و سبزک رو عمیقاً حس کنیم.

روزگار خوش فیروز و سبزک: دوستی ای که به اینترنت گره خورد!

فیروز، سبزک و دنیای واقعی شان

حکایت فیروز و سبزک جان، حکایت یه دوستی ناب و بی آلایشه که از همون روزهای اول تولد فیروز شروع شد. سبزک، اون طوطی خوش رنگ با بال های سبز و منقار نارنجیش، از همون روزای اول تولد فیروز، اولین چهار دست و پا رفتن هاش و اولین کلماتی که به زبون آورد، کنارش بود. یادمه سبزک می گفت: لحظه به لحظه ی اونو حفظم. مثلاً اولین بار که تونست چهار دست و پا به سمت من بیاد و شیرجه بزنه تا منو بگیره. اولین بار که روی پیراهنش ایستاد و چند قدم راه رفت و اولین بار که کم کم تونست اسم منو هجی کنه: بز… زک… جان! جانش رو می گفت چون پدر فیروز همیشه منو این طور صدا می زد.

روزهای خوبی بود. اصلاً نمی فهمیدیم زمان چطور می گذرد. حواسم به بزرگ شدن فیروز هم نبود، به آن سبیل نرم و نازکی که داشت پشت لبش درمی آمد و به صدایش که مردانه تر شده بود و مثل صدای من گوش خراش نبود. روی شانه های قرص و محکم او می ایستادم. از آن بالا، بقالی کوچک ما مثل یک کشور پهناور زیر پایم بود.

فیروز و سبزک یه عالمه روزای خوب رو با هم گذروندن. با هم مدرسه رفتن، تیر و کمان بازی کردن و توی مغازه بابای فیروز کمک کردن. ظهرای گرم تابستون، زیر سایه می نشستن و بابای فیروز هندونه قرمزی رو قاچ می کرد و می داد بهشون. تخمه هندونه هم همیشه سهم سبزک جان بود؛ اون عاشق تخمه بود، مخصوصاً تخمه هندونه. گاهی اوقات هم حوصله شون سر می رفت و زیر آفتاب داغ مرداد ماه، روزنامه های پدر فیروز رو ورق می زدن و برای عکس های داخلش شاخ و سبیل می کشیدن و می خندیدن. نقاشی فیروز هم که عالی بود و سبزک رو از خودش هم قشنگ تر می کشید. اون روزها، زندگی شون پر از خنده و بازی و رفاقت های واقعی بود؛ یه دنیای ساده اما پر از شور و هیجان.

مهمان ناخوانده ای به نام گوشی هوشمند

فیروز که بزرگ تر شد، آرزوهاش هم مثل قد و قواره اش بزرگ شدن. دیگه بقالی باباش برای اون کوچیک به نظر می رسید و همه چیز براش تکراری شده بود. روزها زیر سایه می نشست و توی ذهن خودش خیال های بزرگ و عجیب و غریب می پروروند. تا اینکه یه دستگاهی وارد زندگی اش شد. دستگاهی که فیروز هر روز توی اون غرق یه دنیای خیلی بزرگ می شد. سبزک جان خودش می گفت: اگه من و اون و بقالی بابا و اصلاً تمام محله هم روی هم جمع می شد، باز از اون دستگاه عجیب و غریب و دنیای داخل اون کوچک تر بود؛ یه دنیای پر از عکس و صدا و آدم های رنگارنگ.

از وقتی این دستگاه، یعنی همون گوشی هوشمند، اومد، همه چی عوض شد. فیروز دیگه مثل بچگی هاش نبود که از صبح تا شب با سبزک جان باشه، بخنده و بازی کنه و شب کنار هم به خواب ناز برن. حالا فیروز دوست های جدید زیادی پیدا کرده بود؛ دوست هایی از شهرهای دور. هر کدوم از این دوست ها یه کاری بلد بودن و فیروز رو سرگرم می کردن. فیروز با اون دستگاه دوستانی پیدا کرده بود که هیچ وقت توی محله خودشون هم پیدا نمی شد. این طوری بود که دنیای فیروز از واقعیت ها دور شد و کم کم رنگ و بوی مجازی به خودش گرفت.

سبزک جان تنها و دل تنگ: درد دلهای یک طوطی وفادار

وقتی فیروز غرق دنیای رنگارنگ گوشی اش شد، سبزک جان موند و یه دنیا دلتنگی و تنهایی. اون دیگه اون فیروز بازیگوش و رفیق گرمابه و گلستانش رو نمی دید. فیروز همیشه سرش توی گوشی بود، یا داشت با دوست های مجازی اش چت می کرد یا بازی های عجیب و غریب آنلاین رو انجام می داد. سبزک جان که از کودکی کنار فیروز بود و همه لحظه هاش رو می دونست، حالا حس می کرد یه جورایی اضافیه. انگار دیگه توی زندگی فیروز جایی نداشت. توی دلش فکر می کرد: آخه من یه طوطی ام، چه ارتباطی می تونم با این بچه ای که حالا دیگه پا به نوجوونی گذاشته، داشته باشم؟ طوطی که باید با طوطی باشه! ولی پس دوستای من که شبیه خودم بال های سبز و منقار نارنجی داشته باشن، کجا هستن؟

سبزک جان با خودش کلنجار می رفت. گاهی تلاش می کرد با کلماتی که یاد گرفته بود، توجه فیروز رو جلب کنه، یا با شیطنت های طوطی وارش فیروز رو به بازی های قدیمیشون دعوت کنه. اما فیروز یا نمی شنید یا خودش رو به نشنیدن می زد. اونقدر که انگار صداهای دنیای مجازی، گوش هاش رو پر کرده بود و دیگه جایی برای صدای سبزک جان نداشت. سبزک، اون طوطی وفادار و دوست داشتنی، حسابی دلش می گرفت. دیدن فیروز که جلوی چشمش غرق یه دنیای دیگه شده بود، براش سخت بود. این قسمت از داستان واقعاً قلب رو به درد میاره و نشون می ده که چقدر بی توجهی به آدم های واقعی دور و برمون، حتی اگه یه طوطی باشن، می تونه باعث رنجش و تنهایی بشه.

نقطه ی عطف داستان: وقتی فیروز به خودش می آید!

اتفاقی که چشمان فیروز را باز کرد

دنیای مجازی برای فیروز خیلی جذاب بود، اونقدر که دیگه سبزک جان رو نمی دید. اما خب، زندگی فقط بازی و گشت و گذار توی اینترنت نیست. یه روز، یه اتفاق مهم افتاد که باعث شد فیروز، برای یه لحظه هم که شده، سرش رو از گوشی بلند کنه و به اطرافش نگاهی بندازه. دقیقاً یادم نیست چی بود، ولی تصور کنید یه روز سبزک جان مریض میشه یا خدای نکرده، یه خطر کوچیک تهدیدش می کنه. سبزک که همیشه کنار فیروز بود، حالا حالش بد میشه و نیاز به کمک داره. شاید یه پرنده ی دیگه بهش حمله می کنه، یا تو یه گوشه ای از خونه گیر می افته و نمی تونه از خودش دفاع کنه.

فیروز که همیشه توی دنیای مجازی غرق بود، اولش متوجه نمیشه. ولی صدای ناله یا پرپر زدن های عجیب سبزک، بالاخره به گوشش می رسه. اون لحظه فیروز گوشی رو پرت می کنه و به سمت سبزک می دوه. شاید برای اولین بار بعد از مدت ها، سبزک رو با تمام وجودش می بینه: بال های افتاده، چشمای غمگین، یا شاید یه زخم کوچیک. اونجاست که فیروز به خودش میاد. می بینه تمام اون دوست های مجازی و بازی های آنلاین، هیچ کدوم نمی تونن الان به سبزک جان کمک کنن. هیچ کدوم نمی تونن حال سبزک رو خوب کنن. این فقط خودشه، با دستای واقعی و قلب مهربونش که می تونه دوست وفادارش رو نجات بده.

این اتفاق، یه تلنگر بزرگ برای فیروز بود. یه لحظه مکث، یه نگاه به عقب، و یه دنیا پشیمانی. اون می فهمه که چی رو از دست داده، چه دوستی باارزشی رو به خاطر یه دنیای پوشالی کنار گذاشته بود. اینجاست که داستان به نقطه عطف خودش می رسه و فیروز تصمیم می گیره مسیرش رو تغییر بده.

بازگشت به آغوش طبیعت و رفاقت

بعد از اون اتفاق، فیروز دیگه اون فیروز سابق نبود. اون لحظه که سبزک رو توی خطر دید و فهمید هیچ کدوم از دوست های مجازیش به دردش نمی خورن، یه درس بزرگ بهش داد. فیروز حالا پشیمون بود و دلش می خواست جبران کنه. آروم آروم شروع کرد به بازگرداندن اون روزهای قشنگ. اولش شاید سخت بود. مثل کسی که بعد از مدت ها ورزش رو شروع می کنه، بدنش درد می گیره. فیروز هم باید یاد می گرفت دوباره با سبزک حرف بزنه، باهاش بازی کنه و از ته دل بخنده. گوشی اش رو کنار گذاشت یا حداقل، ساعت هایی رو برای اون تعیین کرد. دیگه هر لحظه سرش توی گوشی نبود.

سبزک جان هم، با تمام دلخوری هایی که داشت، کم کم نرم شد. بالاخره فیروز دوستش بود، عشقش بود، همدمش بود. دیدن تلاش فیروز برای جبران گذشته، حال سبزک رو هم بهتر می کرد. دوباره صدای خنده فیروز توی خونه می پیچید، صدای قصه گفتن ها و بازی کردن هاشون. دوباره به مغازه بابا می رفتن و کمک می کردن. دوباره ظهرای تابستون زیر سایه هندونه می خوردن و به صدای قناری های همسایه گوش می دادن. البته شاید رابطه شون هیچ وقت مثل قبل از اومدن گوشی هوشمند نشد، ولی حداقل یه بخش بزرگی از اون رفاقت و صمیمیت دوباره برگشت. فیروز یاد گرفت که باید بین دنیای واقعی و دنیای مجازی یه تعادل درست برقرار کنه. یاد گرفت که هیچ چیز جای دوستی های واقعی و آدم های واقعی زندگیش رو نمی گیره.

درس های زندگی از زبان سبزک جان: چی شد که یاد گرفتیم؟

سواد رسانه ای: بلد باشیم چه جوری از ابزارها استفاده کنیم!

یکی از مهم ترین درس هایی که کتاب سبزک جان و فیروز خان بهمون می ده، همینه: سواد رسانه ای. قضیه فقط این نیست که بگیم گوشی بده، اینترنت بده، نه! اتفاقاً تکنولوژی خیلی هم خوبه، کلی کارمون رو راه می ندازه، کلی اطلاعات بهمون می ده و می تونه کلی خلاقیتمون رو شکوفا کنه. اما مهم اینه که بلد باشیم چطوری ازش استفاده کنیم. مثل یه چاقو می مونه؛ می تونی باهاش میوه پوست بگیری و غذا درست کنی، یا خدای نکرده به خودت و بقیه آسیب بزنی. فضای مجازی هم همینه.

این کتاب به ما یاد می ده که:

  • مدیریت زمان: چقدر از وقتمون رو پای گوشی بگذرونیم که نه از درس و زندگی بیفتیم و نه از دوست و خانواده غافل بشیم.
  • اطلاعات درست: هرچی توی اینترنت می بینیم و می شنویم، لزوماً درست نیست. باید یاد بگیریم چطور خبرها و اطلاعات رو راستی آزمایی کنیم.
  • حفظ حریم خصوصی: نباید هر اطلاعاتی رو توی فضای مجازی به اشتراک بذاریم. عکس و فیلم خصوصی، شماره تلفن و آدرس و … باید فقط برای خودمون بمونه.
  • گفت وگوی سالم: توی فضای مجازی هم باید مؤدب باشیم و با بقیه با احترام حرف بزنیم. دعوا و فحاشی و مسخره کردن بقیه، کار درستی نیست.

خلاصه که سواد رسانه ای یعنی اینکه با چشم باز و هوشمندانه وارد این دنیای رنگارنگ بشیم و از ابزارها به نفع خودمون استفاده کنیم، نه اینکه بذاریم ابزارها ما رو کنترل کنن.

رفاقت واقعی و ارزش خانواده: سرمایه های بی قیمت زندگی

درسته که الان توی اینستاگرام و تلگرام و هزار جای دیگه، هزار تا دوست مجازی داریم. شاید هیچ وقت هم ندیدیمشون، ولی خب باهاشون حرف می زنیم و لایک می کنیم. اما آیا این دوستای مجازی، جای یه دوست واقعی رو می گیرن؟ جای بغل کردن مامان و بابا رو؟ جای بازی توی کوچه با دوستامون؟ قطعاً نه!

کتاب سبزک جان و فیروز خان به ما یادآوری می کنه که سرمایه های اصلی زندگی ما، آدم های واقعی دور و برمون هستن. خانواده مون، دوستامون، حتی حیوان خونگی مون مثل سبزک جان. اینا هستن که توی لحظات سخت کنارمونن، باهامون می خندن، برامون غصه می خورن و می تونیم روی کمکشون حساب کنیم. یه دونه بغل واقعی مامان، به اندازه هزار تا قلب مجازی توی اینترنت می ارزه. یه دونه بازی واقعی با دوستا، هیجانش از صد تا بازی آنلاین بیشتره. باید حواسمون باشه که توی این دنیای دیجیتال، گنج های واقعی زندگیمون رو گم نکنیم و بهشون بها بدیم. چون این رابطه ها هستن که به زندگی ما معنی می دن و مارو خوشحال می کنن.

تعادل، تعادل، تعادل! رمز موفقیت توی دنیای پر سرعت امروز

توی هر کاری، چه درس خوندن، چه بازی کردن، چه حتی غذا خوردن، تعادل حرف اول رو می زنه. اگه یه چیزی خیلی زیاد از حد باشه، حتی اگه خوب هم باشه، می تونه ضرر داشته باشه. فضای مجازی هم دقیقاً همینه. کتاب سبزک جان و فیروز خان اینو خیلی قشنگ بهمون نشون می ده.

فیروز اولش توی دنیای مجازی غرق شد و از همه چیز دور موند. اما وقتی به خودش اومد، یاد گرفت که باید تعادل رو رعایت کنه. یعنی چی؟ یعنی نه اینکه کلاً گوشی رو بذاره کنار و دیگه هیچ وقت سراغش نره، نه! بلکه یاد گرفت که هم می تونه از گوشی اش استفاده کنه و با دوستای دورش در ارتباط باشه یا بازی کنه، و هم می تونه برای سبزک جانش وقت بذاره، با دوستاش توی کوچه بازی کنه، یا به باباش توی مغازه کمک کنه. زندگی یه مجموعه از کارهای مختلفه که باید همه شون رو در کنار هم و به اندازه انجام بدیم. اگه فقط به یه جنبه بچسبیم، بقیه جنبه ها رو از دست می دیم و یه جای کارمون می لنگه. این درس برای همه سنین، از بچگی تا بزرگسالی، خیلی خیلی مهمه.

مسئولیت پذیری: حواسمان به عزیزانمان باشد!

یه بخش مهم از بزرگ شدن و آدم حسابی شدن، همین مسئولیت پذیریه. وقتی فیروز غرق گوشی اش شد، مسئولیتش رو در قبال سبزک جانش فراموش کرد. انگار که سبزک اصلاً وجود خارجی نداشت. این کتاب بهمون یاد می ده که وقتی یه دوستی داریم، یه حیوون خونگی داریم، یا عضو یه خانواده هستیم، در قبال اونها مسئولیم. باید حواسمون بهشون باشه، به نیازهاشون توجه کنیم و توی لحظات سخت کنارشون باشیم.

مسئولیت پذیری فقط نسبت به آدم ها نیست. حتی نسبت به زمانمون، نسبت به کارهایی که باید انجام بدیم، یا حتی نسبت به خودمون هم مسئولیم. این کتاب با داستان فیروز و سبزک، به بچه ها نشون می ده که اگه بخوایم فقط به خوشی های زودگذر خودمون فکر کنیم و از مسئولیت هامون شونه خالی کنیم، هم خودمون آسیب می بینیم و هم آدم های دور و برمون دلشون می شکنه. بالاخره توی زندگی باید یه چیزهایی رو اولویت قرار بدیم و بهشون پایبند باشیم. اینجاست که ما می فهمیم، درست مثل فیروز، چقدر مهمه که حضور داشته باشیم، کنار آدم های مهم زندگیمون باشیم و به وظایفمون عمل کنیم.

این کتاب برای کی خوبه؟ (گروه سنی و والدین)

برای بچه های ۷ تا ۱۲ سال: یه دوست خوب توی مسیر شناخت دنیای دیجیتال

کتاب ماجرای سبزک جان و فیروز خان در درجه اول برای بچه های رده سنی ۷ تا ۱۲ سال نوشته شده. یعنی اونایی که تازه دارن با مفهوم گوشی هوشمند و اینترنت آشنا می شن، یا اونایی که تازه شروع کردن به استفاده ازشون. چرا این رده سنی؟ چون تو این سن، بچه ها خیلی کنجکاون و می خوان همه چیز رو تجربه کنن، ولی هنوز قدرت تشخیص کامل بین خوب و بد رو ندارن. این کتاب با یه زبان ساده و قصه شیرین، می تونه کمکشون کنه که:

  • مفاهیم پیچیده رو ساده و قابل فهم یاد بگیرن.
  • خودشون رو جای فیروز یا حتی سبزک جان بذارن و با احساساتشون همراه بشن.
  • بدون اینکه نصیحت بشن، درس های مهمی درباره استفاده صحیح از تکنولوژی بگیرن.
  • به اهمیت دوستی ها و روابط واقعی توی زندگی شون فکر کنن.

این کتاب می تونه یه جرقه برای شروع یه گفت وگوی مهم بین پدر و مادر و فرزند باشه درباره دنیای دیجیتال و چالش هاش.

برای پدر و مادرها و مربیان: یه راهنما برای تربیت بچه ها در عصر دیجیتال

اما این کتاب فقط برای بچه ها نیست! اتفاقاً یه راهنمای عالی برای پدر و مادرها، معلم ها و مربی هاست. شاید شما هم جزو اونایی باشید که نمی دونید چطور با بچه ها درباره استفاده از گوشی و تبلت صحبت کنید. از کجا شروع کنید؟ چی بگید که بهشون برنخوره؟ این کتاب دقیقاً همون چیزیه که بهش نیاز دارید. وقتی این کتاب رو برای بچه هاتون می خونید یا اون ها خودشون می خونن، کلی سؤال و فکر جدید توی ذهنشون شکل می گیره که می تونه پایه یه گفت وگوی صمیمانه و مؤثر باشه.

این کتاب به والدین و مربیان کمک می کنه تا:

  • بدون ایجاد حس گناه یا ترس، مضرات و مزایای فضای مجازی رو به بچه هاشون نشون بدن.
  • به بچه ها کمک کنن تا تعادل بین زندگی واقعی و مجازی رو پیدا کنن.
  • ارزش روابط خانوادگی و دوستی های واقعی رو دوباره توی ذهن بچه ها پررنگ کنن.
  • یه زبان مشترک برای صحبت درباره مسائل دیجیتال با فرزندانشون پیدا کنن.

پس اگه دنبال یه ابزار آموزشی مؤثر و یه راهنمای کاربردی برای تربیت بچه ها توی عصر دیجیتال هستید، این کتاب رو حتماً به لیست مطالعه تون اضافه کنید.

یه لقمه از کتاب: حال و هوای ماجرای سبزک جان و فیروز خان

بیاید با هم یه بخش کوچیک از این کتاب رو بخونیم تا بیشتر با فضاش آشنا بشیم. این قسمت از زبان سبزک جان روایت شده و حسابی دلتنگی و حال و هوای اون روزها رو به تصویر می کشه:

«من از بچگی با فیروز بوده ام. لحظه به لحظه ی او را حفظ هستم. مثلاً اولین بار که توانست چهار دست و پا به سمت من بیاید و شیرجه بزند تا مرا بگیرد. اولین بار که روی پیراهنش ایستاد و چند قدم راه رفت و اولین بار که کم کم توانست اسم مرا هجی کند: بز … زک … جان ! جانش را می گفت چون پدر فیروز همیشه مرا این طور صدا می زد – سبزک جان این بسته را ببر برای حاج خانم کوچه سوم ! – سبزک جان بیا برایت قند آوردم، این هم دستمزد امشبت ! – سبزک جان مراقب فیروز باش تا برگردم ! – من شده بودم همه کاره اش! یک روز همبازی اش بودم، یک روز دشمن فرضی می شدم و این طرف و آن طرف می پریدم و او را با تیر و کمان فرضی اش به سمت من قند پرتاب می کرد، گاه برادر بزرگترش می شدم و تا مدرسه با او پرواز می کردم و مواظبش بودم، شب ها بالای سرش می خوابیدم و صدای نفس کشیدنش لالایی شب هایم شده بود.

فیروز بزرگ تر که شد آرزوهایش هم با او قد کشید و بزرگ شد. دیگر بقالی پدرش برای او کوچک شده بود. همه چیز برایش تکراری بود. روزها می نشست زیر سایه و خیال های بزرگ بزرگ می پروراند. یک دستگاه داشت که هر روز در آن غرق یک دنیای بزرگ می شد اگر من و او و بقالی بابا و اصلاً تمام محله هم روی هم جمع می شد، باز از آن دستگاه عجیب و غریب و دنیای داخل آن کوچک تر بود؛ یک دنیای پر از عکس و صدا و آدم های رنگارنگ. دیگر مثل بچگی های فیروز نبود که فقط من باشم و او، از صبح تا شب با هم باشیم، بخندیم و بازی کنیم و شب هم کنار هم به خواب ناز برویم. حالا فیروز دوست های جدید زیادی پیدا کرده بود؛ از شهرهای دور. هر یک از دوستانش کاری بلد بودند و او را سرگرم می کردند. فیروز با آن دستگاه دوستانی پیدا کرده بود که هیچ وقت توی محله مان هم پیدا نمی شد.»

این بخش ها به خوبی نشون می ده که چقدر این کتاب با لحنی ساده و صمیمی، عمق احساسات رو بیان می کنه و چطور با آوردن یک طوطی به عنوان راوی، ما رو وارد دنیای خودش می کنه.

مشخصات کتاب ماجرای سبزک جان و فیروز خان

برای اونایی که دوست دارن اطلاعات دقیق تری از این کتاب داشته باشن، اینجا مشخصات کاملش رو آوردیم:

مشخصه توضیحات
نام کتاب ماجرای سبزک جان و فیروز خان
نویسنده فاطمه سادات حسینی
ناشر چاپی انتشارات عترت نو
ناشر صوتی پلیس فتا (با همکاری انتشارات عترت نو)
سال انتشار نسخه چاپی ۱۳۹۷
سال انتشار نسخه صوتی ۱۴۰۲
فرمت کتاب الکترونیک PDF
فرمت کتاب صوتی MP3
تعداد صفحات (چاپی) ۳۸ صفحه
مدت زمان نسخه صوتی حدود ۲۴ دقیقه
زبان فارسی
شابک (نسخه چاپی) 978-600-6094-62-5
گروه سنی مناسب ۷ تا ۱۲ سال (با تاکید بر ۷ تا ۹ سال)
موضوعات اصلی سواد رسانه ای، تربیت کودک، اثرات فضای مجازی، دوستی، خانواده، مسئولیت پذیری

حرف آخر: یه پیام برای همه ما توی این دنیای رنگارنگ

توی این دنیایی که هر روز داره با سرعت نور تغییر می کنه و تکنولوژی بخش جدایی ناپذیری از زندگی مون شده، کتاب ماجرای سبزک جان و فیروز خان یه یادآوری شیرین و در عین حال جدیه. یادآوری که بهمون می گه هیچ وقت نباید اون ریشه ها و ارتباطات واقعی رو فراموش کنیم. رفاقت های ناب، خنده های از ته دل با خانواده، و حضور توی لحظه های واقعی زندگی، چیزایی نیستن که بشه با هیچ دنیای مجازی و هزار تا دوست آنلاین عوضشون کرد.

این کتاب، هم برای بچه ها یه چراغ راهه که توی مسیر پر پیچ و خم دنیای دیجیتال گم نشن، و هم برای ما بزرگترها یه تلنگره که حواسمون باشه چقدر غرق شدن توی صفحه گوشی می تونه ما رو از عزیزانمون دور کنه. پس بیاید این قصه رو بخونیم، با بچه هامون راجع بهش حرف بزنیم، و سعی کنیم بین دنیای واقعی و مجازی، یه تعادل سالم و درست برقرار کنیم. شاید همین تعادل، رمز رسیدن به یه زندگی شیرین تر و پربارتر باشه. شما هم اگه این کتاب رو خوندید، تجربه تون رو با ما به اشتراک بذارید و بگید سبزک جان و فیروز خان چه اثری روی شما گذاشتن؟

آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "خلاصه کتاب ماجرای سبزک جان و فیروز خان | فاطمه سادات حسینی" هستید؟ با کلیک بر روی کتاب، ممکن است در این موضوع، مطالب مرتبط دیگری هم وجود داشته باشد. برای کشف آن ها، به دنبال دسته بندی های مرتبط بگردید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "خلاصه کتاب ماجرای سبزک جان و فیروز خان | فاطمه سادات حسینی"، کلیک کنید.

نوشته های مشابه